انعکاس
انعکاس

انعکاس

اینو بگیم

کلمه ها بر احساسها و اندیشه ها تاثیر می‌گذارند.

احساسها بر افکار وکلمه ها مؤثرند.

اندیشه‌ها بر کلمه‌ها و احساسها تاثیر می‌گذارند.


بگوییم :  از اینکه وقت خود را در اختیار  من گذاشتید متشکرم.
نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم.


بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود.
نگوییم : گرفتارم.


بگوییم : راست می‌گی؟ راستی؟
نگوییم : دروغ نگو.


بگوییم :  خدا  سلامتی بده.
نگوییم :  خدا بد نده.


بگوییم : هدیه برای شما.
نگوییم :  قابل ندارد.


بگوییم : با تجربه شده.
نگوییم :  شکست خورده.


بگوییم: قشنگ نیست.
نگوییم : زشت است.


بگوییم: خوب هستم.
نگوییم: بد نیست.


بگوییم : مناسب من نیست.
نگوییم : به درد من نمی‌خورد.


بگوییم : با این کار چه لذتی می‌بری؟
نگوییم : چرا اذیت می‌کنی؟


بگوییم : شاد و پر انرژی باشید.
نگوییم : خسته نباشید.

بگوییم: من.


نگوییم: اینجانب.

بگوییم: دوست ندارم.


نگوییم: متنفرم.

بگوییم: آسان نیست.


نگوییم: دشوار است.


بگوییم : بفرمایید.

نگوییم : در خدمت هستم.


بگوییم : خیلی راحت نبود.

نگوییم : جانم به لبم رسید.


بگوییم : مسئله را خودم حل می‌کنم.
نگوییم : مسئله ربطی به تو ندارد.

دست

دست همیشه برای زدن نیست

کار دست همیشه مشت شدن نیست

دست که فقط برای این کار ها نیست


گاهی دست میبخشد

نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند

 

گاهی چشمها به سوی دست توست

 

دستت را دست کم نگیر . . .

 

بودن

جبران خلیل جبران : از کتاب ماسه و کف

 

اگر (( بودن )) یک گناه جبری است؛ پس گروهی از ما آن را مرتکب میشوند.

 

زیرا به پشت سر مینگرند تا نشانه هایی از نیاکانشان بدست آورند.

 

و گروهی دیگر آن را مرتکب میشوند؛ زیرا به جلو مینگرند تا بر فزندانمان آقائی کنند.

 

نیک کسی است که خویشتن را از همه ی آنان که پندارشان بد است جدا نمیسازد.

عدالت و لطف خدا


زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...

در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

خداوند از نگاه ملاصدرا...

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
    اما بقدر فهم تو کوچک میشود
    و بقدر نیاز تو فرود می آید
    و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
    و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
    و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
    و به قدر دل امیدواران گرم میشود...



بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

    و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
    و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
    و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
    و بپرهیزید
    از ناجوانمردیهــا
    ناراستی ها
    نامردمی ها!
    چنین کنید تا ببینید که خداوند
    چگونه بر سر سفره ی شما
    با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
    و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
    و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند

    و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند...