زن هرزه

 زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . 

 بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و
گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده»
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و
 گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»
 بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد،
مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند.»

یک سوال مهم از مزدم دنیا؟؟؟

از مردم دینا سوالی پرسیده شد و  نتیجه آن جالب بود 

سوال این بود :  

نظر خودتان راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید!! وجالب این بود که کسی جوابی نداد چون: 

 

در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟؟!  

در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟؟! 

در اروپای شرقی کسی نمی دنست صادقانه یعنی چه؟؟! 

در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟؟! 

و در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورها یعنی چه؟؟!

 

برگرفته از سایت http://tolooo.blogsky.com

خدایا...

 

خدایا کفر نمی گویم، پریشانم، چه می خواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی، خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه بازآیی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟! خداوندا اگر در روز گرماخیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت باخبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است... 

 

 دکتر علی شریعتی

به دنبال خدا نگرد

به دنبال خدا نگرد ,خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد



خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست

او جایی است که همه شادند

*و جایی است که قلب شکسته ای نمانده*

بعضی ها

بعضی ها شعرشان سپید است دلشان سیاه بعضی ها شعرشان کهنه است فکرشان نو بعضی ها انباردار کتابند بعضی ها کلکسیونر کتابند بعضی ها قیمتشان به لباسشان است بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان بعضی ها را باید قاب گرفت بعضی را باید پشت ویترین گذاشت بعضی ها را باید بایگانی کرد بعضی را باید به آب انداخت بعضی ها نان موی سفیدشان را میخورند بعضی نان جوانیشان را میخورند بعضی ها نان نامشان را میخورند بعضی نان خشک و خالی میخورند بعضی ها صدای پای آب را ترجمه میکنند بعضی صدای ملائک را میشنوند بعضی ها فکر میکنند چون صدایشان بلند تر است حق با آنهاست بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله بعضی به اندازه شعر بعضی به اندازه کره زمین و بعضی به وسعت کل هستی بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می کشند بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می گیرند بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی کشند بعضی ها یک درجه تند زندگی می کنند، بعضی یک درجه کند بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می خورند بعضی ها در تمام زندگی شان نقش بازی می کنند بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر، بعضی به اندازه کره زمین و بعضی به وسعت کل هستی بعضی ها به پز میگویند پرستیژ در نهایت هیچ کس بی درجه نیست