تا تا چند روز دیگه امسالم تموم می شه ؛ خوب یا بد ، تلخ یا شیرین ، سخت یا آسون ! ولی از اون گذشته ، سر سفره های هفت سینتون موقع تحویل سال ، در حال خوندن دعا برای ما هام دعا کنید .
یا مقلب القلوب و الابصار
Oh reformer of hearts and minds
یا مدبر الیل و النهار
Director of day and night
یا محول الحول و الاحوال
and transformer of conditions
حول حالنا الی احسن الحال
Change ours to the best in accordance with your will
سال نو مبارک
Happy New Year
سر سال نو ، هرمز فروردین
برآسوده از رنج تن ، دل ز کین
بزرگان بشادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
من عاشق فصل بهارم
من نه صفرم نه صدمن تعادل ودوست دارم پس شایدیکی ازدلایل دوست داشتن فصل بهارهمین تعادل آب وهواش باشه که نه گرم ِ نه سرد.این هم هست ولی دلیل مهم واصلیش اینه که:من محبت،دوستی،باهم بودن،باهم خندیدن ودریک کلام عــــــــــــــــشق وهم خانواده های این واژه رادوست دارم وبه نظرمن فصل بهارخصوصاعیدنوروزتنهازمانیه که میشه این عـــــــــــشق وباهم بودن وحس کرد.همین دیدوبازدیدخودنمونه بارزاین حرفِه.به نظرمن تنهادرفصل بهارمیشه رسیدن قلب هابه هم رودید.شایدبگیداگه عیددرفصل دیگه ای بوداون فصل ودوست می داشتیدولی من میگم نه.خیلی خوب شدکه عیددرفصل بهاره...
من به سوى تو رو آورده ام، وبه رستگارى درپیشگاه تو امیدبسته ام،
سلام بر کسیکه قلبش ازمصیبت تو جریحه دار، و اشکش به هنگام یادتو جارى است،
اگرچه زمانه مرابه تأخیر انداخت، ومُقدَّرات الهى مراازیارىِ تو بازداشت،
ونبودم تا با آنانکه با تو جنگیدند بجنگم و با کسانیکه با تو دشمنى کردند خصومت نمایم،
(درعوض) صبح وشام برتومویِه میکنم، و به جاى اشک براى توخون گریه میکنم،
تو بهار ِسر سبز ِیتیمان بودى،
نگاهبان و حافظ مردم بودى، مایه عـزّت و سرافرازى اسلام، معدنِ احکام الهى،
وفادار به پیمانها، داراى سجایاىِ پسندیده، با جود و کَرَمِ آشکار بودى،
شب زنده دار (به عبادت) در دلِ شبهاىِ تاریک،
داراى سوابقِ با عظمت و ارزشمند، داراى نَسَبِ شریف، وحَسَبِ والا،
و با عطایا و مواهبِ بزرگ بودى، صبور، رشد یافته، بسیار متوجه بسوى خدا،
پیشواى شهید،بسیار گریان در پیشگاه خداوند، محبوب و با هیبت بودى،
داراى رکوع و سجود طولانى بودى،
تودرگَرد وغُبارهاى جنگ پیش تاختى، وآزارواذیّتهاى فراوانى تحمّل نمودى،
بارخدایا! به حق مظلوم کربلا...از تو درخواست میکنم دانشى مفید، قلبى خاشع، یقینى سلامت بخش ، عملى صالح و پاک ، صبرى زیبا ، و اجرى عظیم را...
عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده میشود.
بیمه عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.
شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
سریال: فیلمیست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوههای دزدی را به شما آموزش میدهد.
تلفن همراه: وسیلهای سهکاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا عکس گرفتن است.
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا.
آثار باستانی: خرابههایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفتهاند.
خودپرداز: دستگاهیست که همیشهی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد ۹۹٫۹۹ درصد خراب است
اداره: محلی که شما بعد از تنشها و جدلهای منزل در آنجا استراحت میکنید.
مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانستهاند او را دستگیر کنند.
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ است ولی در عمل مکافاتی بیش نیست.
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی.
مترو: سونای بخار متحرک!
شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربیگری مایلیکهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند.
دانشجو: دو طیف اند، یک طیف آخرش وزیر میشن بی برو برگرد ! طیف دیگه میدوند که قاطی فرار مغزها بشن، والا زندانی میشن چون همیشه معترضن.
بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیتترین فحش ها !
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار میروید خیلی زود میآید و زمانی که شما زود به اداره میروید یا دیر میآید و یا مرخصی است.
از پذیرفتن خانمهای بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همهجا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیهی مردم.
سطل آشغال: وسیلهییست موجود در خیابانها جهت ریختن زباله در اطراف آنها.
مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق میکند و بدون پارتی در هیچ کجا به درد نمیخورد “مگر هنگام ا ز د و ا ج”
حراج: اصطلاحیست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج میکنند.
و غیره (و …): نشانهای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور میکنید، میدانید.
سالیان درازی بود که مترسکی در یک مزرعه بزرگ زندگی میکرد. صاحب مزرعه اون رو ساخته بود تا از شر حمله کلاغ ها راحت باشه.
این مترسگ قیافه ترسناکی هم داشت. کلاغ ها ازش میترسیدند و کمتر دور و برش نمایش میدادند. اما این مترسک با بقیه مترسک ها یه فرقی داشت.
اون مهربون بود و کلاغها رو دوست داشت. ولی حیف که مزرعه دار هیچوقت براش دهن درست نکرده بود تا بتونه حرفه دلشو بزنه. مزرعه دار زمینش رو فروخت تا توش خونه بسازن. مترسگ میدونست که هیچ خونهای به اون احتیاج نداره. صبح یک روز آفتابی چند نفر آمدن تا زمین رو با بلدزر صاف کنند.
اون روز همه کلاغها هم جمع شده بودند. کلاغها گریه میکردند. مترسگ گریه آنها رو نمیشنید آخه مزرعه دار براش گوش هم نساخته بود!