قصه یک خواب قشنگ

قصه یک خواب ...

من از اعماق یک سکوت به فراوانی یک صدا رسیده ام

و ترا در آغوش گرم خیالم گرم فشرده ام

و این لحظه های کاغذی را با گرمی تن تو سوزانده ام

ای عطر گلها از نفس تو کمتر !...


قصه یک خواب قشنگ



قصه یک خواب ...

من از اعماق یک سکوت به فراوانی یک صدا رسیده ام

و ترا در آغوش گرم خیالم گرم فشرده ام

و این لحظه های کاغذی را با گرمی تن تو سوزانده ام

ای عطر گلها از نفس تو کمتر !

سلام ...

همین حالا که سلامت می کنم از ضیافت رویای خواب برخاسته ام

و دارم به دنبال تو در میان وا‍ژه هایم می گردم

تا لذت هم آغوشی رویای خواب شیرینم را برایت بنویسم

تا بدانی که در دنیای خواب از همیشه به تو نزدیک ترم

تا بداند تمام سیاهی این شبها

که جادوی گرم نگاه تو شب را تب دار تنفس خود می کند

و من مشتاق تراز هر بار چشم بر هم می گذارم تا در دنیای زیبای رویاها

میزبان تن داغ تو باشم ای گرم تر از شرجی تابستانها

شب، هنگامی که دنیای خسته به خواب می رود و

فرشته خاموشی حاکم این تاریکی می شود

من با نسیم نیمه شب ا زروی زیبای تو داستانها می گویم

و واژه هایم را معطر می کنم به نام تو

و در ذهنم برایت هی صفت و هی واژه می نویسم

و با واژه شب بخیر خود را آماده دیدار رویایی خود با تو در دنیای قشنگ خواب می کنم

آرام جان اکثر خوابها و خیالات خوش ترا نزدیک من می آورد

و من تشنه تر از هر با ر خود را سیراب می کنم از یک هم آغوشی نجیب

مبیبنم که در کنارم خفته ای و نگاهت مرا می نگرد

نگاهت می کنم مشتاق و از طرح نگاهت برای تمامی عمرم یک امان نامه می گیرم

که نگاهت اشتیاق نفسهای من باشد

نفس نیم گرم و مطبوعی از لبان ظریفت به مشام من می رسد که مرا مست می کند

مست یک بوسه از باده لبان تو

باز نگاهت می کنم که چه زیبا همچون یک فرشته پاک در کنا رمن خود را رها کرده ای

و ضربان قلبت دارد برایم ترانه ای می سازد

عریان تر از همیشه به ترانه تپش تو گوش می دهم که آ هنگ زندگی مرا برایم می نوازد

موهای پریشانت را نوازش می کنم آرام

و از بوی خوش گیسوان تو لذتی ابدی به خود می دهم

نگاهم می کنی ای زیبا نگاه

اندام زیبایت را لمس می کنم و لذتی در نگاهت می بینم از یک حس قشنگ

خنده زیبایت که انگار نفس زمان است چشم هایم را مشتاق تر از هربار به تماشای اندامت دعوت می کند

که هر گاه ترا می بیند در خود جستجو می کند که آیا تا کنون چنین مخلوق زیبایی را خدا خلق کرده ؟

و با احترام به هنر پروردگار ترا تابلوی نقاشی خدا نام می گذارد

سینه های بلورینت در تسلیم در برابر این هم آغوشی چون قلب بچه گنجشکها می لرزد

و سپیدی دندان تو در سرخی لبانت همچون کوهی پدیدار می شود که در میان یک دنیا رز سرخ خوابیده

لب بر لبانت می گذارم و طعم شیریم محبت را از آنها به لذت می چشم

مست می شویم با هم

و خود را اسیر بوی تند یک شهوت زیبا می کنیم

و در یک هم آغوشی نجیب با هم می میریم

و قانون تلخ مرگ را جور دیگری آشکار می کنیم

که لذت این مردن ما از راز هزار تولد شیرین تر است

می رویم در هم

می میریم با هم

و در یک هم آغوشی نجیب خود را خلاصه هر چه هوس می کنیم

و در یک لذت زیبا با هم به خواب می رویم در دنیای زیبای خوابها

......

یک آن از خواب پرید م کنار بسترم خالیست

تو نیستی و من در دنیای بیداری به تصویر زیبایت نگاه می کنم

و من دارم برایت از شیرینی یک رویا می نویسم

و تا صبح در آغوش خیالت شب را بدرقه روز می کنم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد