انسان شناسی فلسفی

انسان شناسی فلسفی» مطالعه انسان ها است از این نظر که ماهیتاً در تمنای حقیقت (یا حکمت) «برانگیخته» می شوند. ارسطو این مفهوم را در کتاب متافیزیک مورد توجه قرار داد. «همه انسان ها ماهیتاً به شناخت تمایل دارند.» این حوزه پژوهش نظری مولفه های اصلی انسان را مورد بررسی قرار می دهد و این پرسش را به بحث می گذارد که چگونه این مولفه ها در کنار هم به کار ارتقای شناخت یا (تحصیل) حقیقت و رسیدن به حکمت می آیند؟ چگونه انسان ها به سعادت حقیقی دست می یابند یا با انتخاب های آزادانه خویش از رسیدن به آن محروم می شوند. زمانی که محققان برای نخستین بار با این حوزه پژوهش آشنا می شوند غالباً درک متفکران باستان را درباره انسان دشوار می یابند ...

بعضی از مشکلاتی که آنها تجربه می کنند ناشی از تاثیر فراگیر روانشناسی در قرن بیستم است. محققان با استفاده از تاکید روانشناسی بر EGO ، شناخت و ارتباطات علی بین رشد و تحول انسان و قدرت تعیین کننده محیط، انسان ها را محصولات محیط می دانند. با مطالعه و ملاحظه متفکران باستان، برخی از مشکلاتی که محققان تجربه می کنند ظاهراً ناشی از انعطاف ناپذیری و بی حاصلی متفکران باستان است. ایشان رفتار انسان را به انتخاب ارادی نسبت می دهند نه به محیط پیرامون شان. بنا بر استدلال متفکران باستان، بدین معنا زنان و مردان «قربانی» نیستند، بلکه موجوداتی آزاد و مستقل اند و انتخاب می کنند و قدرت اراده را برای دستیابی به آنچه موجب سعادت می شود، به کار می گیرند. اما گاهی متعلق خواست، سعادت حقیقی را به بار نمی آورد و در عوض به توقف رشد و تحول و نهایتاً بردگی انسان ها می انجامد. بدین معنا انسان ها باید جوابگوی انتخاب های آزادشان باشند و هیچ فرد دیگری بابت بدفرجامی ایشان مقصر نیست. محققان این اندیشه را که خود منشاء بدفرجامی خویش هستند به راحتی نمی پذیرند. وانگهی بسیار آسان تر است که بار تقصیر و مسوولیت را بر دوش دیگران بگذاریم.

انسان شناسی فلسفی افلاطون
افلاطون طرفدار رویکردی در انسان شناسی فلسفی است که در آن، انسان وجودی سه جزیی شامل عناصر اصلی بدن، اراده و ذهن تصور می شود. مهم ترین عنصر، بدن یا جسم است. بدن که ماهیتاً جسمانی است- یعنی از ماده تشکیل شده- برای جست وجوی لذت از طریق حواس برانگیخته می شود.
از جهاتی این امر که انسان ها به وساطت بدن لذت را می جویند، مطلوب است. برای مثال مردم از خوردن لذت می برند و این فعالیت، خوراکی را فراهم می آورد که بدن برای تداوم سلامت بدان نیازمند است. همچنین مردم از نوشیدن لذت می برند زیرا مثلاً تشنگی ایشان را فرو می نشاند. مقاربه نیز با لذت همراه است و در عین حال به تولید مثل می انجامد و از این طریق بقای نوع بشر را تضمین می کند. اما از جهاتی دیگر ممکن است جست وجوی لذت برای انسان ها مطلوب نباشد. مثلاً برخی مردم از خوردن به واسطه تغذیه (که نتیجه یی فرعی و ثانوی است) لذت نمی برند؛ بهره مندی ایشان بیشتر به خاطر لذتی است که از حس چشایی دریافت می کنند. دیگران از نوشیدن مخدرات نظیر الکل لذت می برند، زیرا بدن شان از این مواد ملذوذ می شود. شاید بتوان گفت لذت جنسی قوی ترین لذت فیزیکی است که انسان ها تجربه می کنند و برخی از مردم منحصراً به فعالیت های جنسی می پردازند، زیرا از این طریق لذت فراوانی به دست می آورند. هدف افلاطون آن است که با عطف توجه به بدن، به شیوه خاص خود امر ذیل را اثبات کند؛ می توان «سعادت» را با «لذت» از جهاتی معادل دانست اما سعادت واقعی را فراهم نمی آورد و نهایتاً انسان را به بهره مندی از لذت معتاد می کند که به زوال بدن می انجامد. در مقابل، مردم عموماً از پرداختن به اموری که لذت آور نیستند، پرهیز می کنند. هر کدام از این فعالیت ها - که به واسطه آنها بدن لذت را تجربه می کند- در «سعادت» انسان سهیم اند. رواقیان باستان به ما می آموزند که، «فضیلت در میانه روی است» زیرا آمیزش، نوشیدن و خوردن بیش از حد می تواند و در واقع مقدر شده است که طی زمان به پژمردگی و پوسیدگی بینجامد. بدین سان پایان بدن، مرگ است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد