دوست دارم کز غم جانسوز عاشورت بمیرم
بنده آنگه باشم او را کز غم مولا بمیرم
میکشد شرمم که بعد از او نفسهایت هنوزم
جای دارد کز غم ، این زندگانی ها بمیرم
جای دارد کز غم ، این زندگانی ها بمیرم
کاش سیلی گردد ، این اشک غمش آید ز چشمم
تا مگر ویران کند ، بنیاد عمرم را بمیرم
می زنم خود لاف عشق ، اما شود ثابت زمانی
چون رسد بر کوی جانا ، جان دهم آنجا بمیرم
کاش سر بر تربت کویش نهم در آخرین دم
در جوار قتلگاه زاده زهرا بمیرم
کشته شد جان جهانی ، مرگ بر این زندگانی
زندگی آن است که از این مهنت عزما بمیرم
یا کنار نهر علقم ، دست غم بر سر بکوبم
وز غم ناکامی آن تشنه لب ، سقا بمیرم
یا کنار نهر علقم ، دست غم بر سر بکوبم
وز غم ناکامی آن تشنه لب ، سقا بمیرم
دوست دارم کز غم جانسوز عاشورت بمیرم
بنده آنگه باشم او را کز غم مولا بمیرم