حالا مدتی ست که ذهنم را خالی کرده ام...از خیال
و دلم را از امید...
نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی
و نگاه میکنم به این روزها...
که برای خودشان می روند...
رسیده ام به بی حسی...به بی تفاوتی
رسیده ام به حس برگی که میداند...
باد از هر طرف که بیاد
سرانجامش...
هرچه بادا باد ...