-
لعنت بر شیطان
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 02:49
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین...
-
رویای یخی
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 21:02
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم همه روزه، میشنیدم صدای عشق را همه شب; پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر و در مجادله ناکوک دل و عشق، کوچکتر از باخته شده...
-
حقیقت رفتن
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 21:00
امکان هجرت تو تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت من پیشتر،دیده بودم جرقه محال ماندنت را در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم، چون ماهی آزاد به جریان آب نبودنت، مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند چقدر سنگین شده اند شانه هایم! آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
-
45 دستورالعمل شگفت انگیز برای زندگی
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 00:00
1. به مردم بیش از انتظاراتشان ببخشید و اینکار را با روی خوش انجام دهید. 2. شعر مورد علاقه تان را از بر کنید. 3. هر آنچه که میشنوید را باور نکنید، همه دارایی تان را خرج نکنید و هر چقدر که می خواهید نخوابید. 4. وقتی میگویید "دوستت دارم"، واقعاً داشته باشید. 5. وقتی میگویید "متاسفم"، در چشم طرف مقابل...
-
قربانی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 23:02
از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشنهای زمستانیت کنند پوشانده اند صبح تورا ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانیت کنند یوسف، به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانیت کنند ای گل گمان نکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانیت...
-
سال نومبارک
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 13:57
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...
-
یادم باشد!
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 13:42
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان...
-
به ما بیاموز
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 12:16
مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت، آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند. و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟ مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می...
-
سی ثانیه
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 12:48
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است . قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد،اما آن چهار توپ دیگر به محض...
-
به راستی اگر...
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 00:20
به راستی اگر۰۰۰ اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نقش می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران میکردند اگر براستی خواستن توانستن بود محال نبود، وصال و عاشقان که همیشه خواهانند همیشه میتوانستند تنها نباشند اگر غرور نبود چشم هایمان بجای لب ها سخن...
-
رهگذر
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 21:24
سخن از ماندن نیست،من و تو رهگذریم،راه طولانی و پر پیچ و خم است،همه باید برویم تا افقهای وسیع،تا آنجا که محبت پیداست و شاید اینجا سر آغاز بودن است و من و تو و هیاهوئی در شهری سبز و آبی و خاکستری ما می گریزیم شاید از بودن شاید از ماندن شاید از رفتن جز هراس ما را چه باید من و تو رهگذریم به فردا بیند یش به طلوعی دیگر و به...
-
کم کم یاد خواهی گرفت
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 14:47
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند. کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر...
-
خدایا ، تو را می خوانیم
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 14:43
وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم و بغضهایمان پشت سر هم میشکند، وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان؛ وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد، وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان...
-
صبور باش
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 17:42
هیچکس همه چیز را برای همیشه به باخت نمی دهد. این بازی آنقدر ادامه خواهد داشت که یا سپیده سر بزند و یا ما لباسی سفید به تن کنیم. صبور باش فردا حکایت این بازی هم تمام خواهد شد...............
-
زندگی برای دیگران
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 23:18
هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند درختان میوه خود را نمی خورند خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد نتیجه : زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .
-
حال من...
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 15:09
حالا مدتی ست که ذهنم را خالی کرده ام...از خیال و دلم را از امید ... نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی و نگاه میکنم به این روزها... که برای خودشان می روند... رسیده ام به بی حسی...به بی تفاوتی رسیده ام به حس برگی که میداند... باد از هر طرف که بیاد سرانجامش... هرچه بادا باد ...
-
و بدانم که شبی...
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 14:10
یادمان باشد...فردا حتما ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم و نخندیم دیگر به تر کهای دل هر گلدان ! و به انگشت نخی خواهم بست، تا فراموش نگردد فردا...زندگی شیرین است زندگی باید کرد ولی نه به هر قیمت! و بدانم که شبی خواهم رفت... و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی !
-
اگر کسی را دوست داری؟
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 10:08
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده. دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت. دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد...
-
مرد...
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 18:13
یاد بگیریم مردانگی به جنسیت نیست. مردانگی به انسانیت است. یعنی انسان که باشی مردی. فارغ از اینکه چارقد بر سر می بندی یا سبیل هایت از بناگوش در رفته باشد. خدا وکیلی زنان قدیم که چادر به کمر می بستند و با یک نگاه زهره می ترکاندند مردتر بودند یا پسرهای امروزی که ساعت ها جلوی آینه می ایستند و زیر آبرو مرتب می کنند و.... ؟...
-
اگر گناه وزن داشت
جمعه 1 دیماه سال 1391 18:28
اگر گناه وزن داشت؛ هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ؛ تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ... و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم اگر غرور نبود؛ چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمانجستجو نمیکردیم اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم ؛ با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر...
-
دلتنگی
جمعه 1 دیماه سال 1391 14:08
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!! بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم... بیا تا دل کوچــــــــــکم را خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..! خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره.. که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!! بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن... که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!
-
یابن الحسن !
جمعه 1 دیماه سال 1391 02:37
یابن الحسن ! برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ، سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند . اما ... ای آقا ! ای کریم ! ای سرور ! ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است . آن کالای اندک را هم نداریم . اما... نه ، کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم . دل شکسته داریم ... مقدورمان هم...
-
بنویس
شنبه 25 آذرماه سال 1391 21:49
بنویس دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته , به این سادگیا پاک شدنی نیست . گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی تو بنویس .. تو ... بنویس تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای...
-
راز خلقت
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 21:32
دارم سوالی ای خدا ای آشنا با فکر ما وی قادر قدرت نما چون می نوشتی این سرنوشت ما خاکیان را قسمت چه کردی این سرنوشت ما خاکیان را ای داور عرش آفرین صورتگر فرش زمین وی مالک ملک یقین باید به بال اندیشه پویم هفت آسمانت را یک یک ببینم هم ثابت و هم سیارگانت را باید سیاحتها کنم در زهره و در مشتری شاید که خورشید افکند آنجا فروغ...
-
کمیاب و حاضر
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 21:42
هـنـوز هـسـتنـد پــــســــرانــــــے کـه بـوی مـردانــگـی مـی دهـنـد ... در دسـتـانـشـان عـزت یـک مـرد واقـعـی لـمـس مـی شـود ... مـی شـود بـه آنـها تـکـیـه کـرد ...! ... اهـل نـامــوس بــازی نیـسـتنـد !... مـی شـود روی حـرف و قـول هـایـشـان حـسـاب کـرد ...! هـنـوز هـم هـسـتنـد دخــــتـــــرانــــــے کـه تـنـشـان بـوی...
-
کمی دروغ بگو پینیکیو.....
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 12:31
کمی دروغ بگو پینیکیو...... دروغ های تو قابل تحمل ترند.... به خاطر کودکی بود و شیطنت... به خاطر این بود که دنیای آدمها را تجربه نکرده بودی، که ببینی یک دروغ چه ها میکند.... اینجا آدمها دروغشان به بهای یک زندگی تمام میشود به بهای یک دل شکستن... اینجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد میشود... اینجا ادمها دروغ های شاخ دار...
-
آموزش زبان
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 22:33
(English can be fun and effortless) ?Are You Ready Click Here
-
اى تو صاحب زمان!
جمعه 10 آذرماه سال 1391 13:27
گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگویمت هنوز هم به آن صداى آشنا امید بسته ام. اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمین! دل جدا ز یاد تو آشیانه اى خراب وبى صفاست یاد سبز وروح بخش تو یاد لطف بى نهایت خداست کوچه باغ سینه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نیست کیست؟ آنکه بى بهانه تو...
-
غم عاشورا
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 18:04
دوست دارم کز غم جانسوز عاشورت بمیرم بنده آنگه باشم او را کز غم مولا بمیرم میکشد شرمم که بعد از او نفسهایت هنوزم جای دارد کز غم ، این زندگانی ها بمیرم جای دارد کز غم ، این زندگانی ها بمیرم کاش سیلی گردد ، این اشک غمش آید ز چشمم تا مگر ویران کند ، بنیاد عمرم را بمیرم می زنم خود لاف عشق ، اما شود ثابت زمانی چون رسد بر...
-
حسین مظلوم...!
شنبه 27 آبانماه سال 1391 01:41
میدانستید مهریه حضرت فاطمه (س) چه بود...؟ طلا..؟؟ زمین..؟؟ نه!هیچ کدام از اینها نبود.مهریه فاطمه آب بود! ...تعجب نکنید درست شنیدید...آب تنها! چیزی که خلفای اسلام از فرزندش دریغ کردند.فاطمه میدانست که در کربلا ، سرزمین ظلم و ستم و غم و اندوه فرزندانش تشنه لب کشته خواهند شد. اما یک سوال دیگر؟ دقت کردید که شیعیان اولین...