پرستو

درخت همیشه پرستو رو دوست داشت
از زمانی که پرستو بر روی شاخه اش مینشست,دوستش داشت
هر روز صبح بخود میگفت :امروز همون روزیه که بهش میگم دوستش دارم
اما صبح وقتی خورشید مهربون گرمی عشقش رو به همه میداد,درخت هرچی
سعی میکرد به پرستو بگه
دوستش داره چیزی جلوشو میگرفت 
شاید خجالت ...
خودش هم نمیدونست اون چیه
فردا گذشت و فرداهای دیگه... باز هم گذشت
فردا حتما بهش میگم ...
ولی باز هم فردایی دیگر...
یک روز از سرما به خود لرزید
بغض گلوشو گرفت,انگار یخ زده بود,نه از سرما ...
پرستو رفته بود, ...
"هیچوقت فرصت هایی که برای بیان احساست به کسی نصیبت میشه رو از دست نده,...
شاید دیگه خیلی دیر باشه ..."

دوستی بالاتر از عشق است


مدعیان رفاقت بسیارند . تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده مدعی عشق است . رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را میشود از ته نگاههای یک انسان فهمید . چشمها همه چیز را لو میدهند. حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای . دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یادها رفته است کسانی که از دوستی به سود و زیان آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد . دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است .

دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتن تو ......

دوستی بالاتر از عشق است . سعی کن تا کسی را در دوستی نیازموده ای عاشقش نشوی . ملاک دوستی به رنگ و قد و وزن و ناز و عشوه و ... نیست . معیار دوستی صداقتی است که دوستت در صندوقچه دلش ذخیره کرده است . آنچه باز هم از دوستی و عشق بالاتر است آزادی است . این آزادی است که پیش از دوستی ارزش دارد . نباید با دوست داشتن کسی او را از آزاد بودن و آزاد انتخاب کردن محروم کرد .

گاه انسان آنچنان عاشق می شود که به هر وسیله ای که شده است می خواهد محبوبش را مال خودش کند . و این بر خلاف اصل آزادی است . آنچه در اولویت است آزادی است . نباید به زور کسی را به دوستی خود واداشت . شرط دوستی آن است که آزادی دوستت را مقدم بر داشتن او بدانی . هر گاه آزادی محبوبت را مقدم بر داشتن او دانستی بدان که او مال توست حتی اگر با کس دیگری باشد.

و حرف آخر

دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست . دوستی مثل بوییدن یک سیب است ، بدون آنکه به آن گازی بزنی و عشق گاز زدن سیب است ، یعنی که بخواهی آن را مال خود کنی .

یه دوست واقعی

یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه.
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه.
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده.
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه.
یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه.
یه دوست واقعی اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره.
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت می آره.
یه دوست واقعی زودتر میآد تا بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه.
یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی.
یه دوست واقعی میپرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی.
یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلات را حل کنه.
یه دوست معمولی وقتی بین تون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه.
یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعواهم زنگ میزنه.
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره.
یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی.
یه دوست معمولی این حرف های منو میخونه و فراموش میکنه.
یه دوست واقعی اونو واسه همه میفرسته.
یک دوست معمولی از درونت بی خبره.
یک دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه.
 

....

چقدر عاقلند کسانی که در راه عشق احمقند....  

اتفاق

آنقدر چیزها اتفاق می افتد که نمی دانم از کدامشان شروع کنم.

احساس می کنم در فیلمی بازی می کنم با حرکت تند.

 احساس می کنم زمان به سرعت می گذرد.

شاید برای این است که روزها کوتاه و کوتاهتر می شوند.


 گویی از کنار لحظه ها می گذرم


 این روزها بدون اینکه آنها را زندگی کرده باشم.

انسانی هستم سرما خورده با خوشمزه ترین غذا

 که در دهانش عاری از هر گونه مزه و طعمی است.


همه چیز در ذهنم معلق است.

 در باره همه چیز میتوانم بنویسم


 و لی نمی دانم

 چرا همیشه آنقدر طولش می دهم که دیر می شود

 و موضوع اهمیتش را از دست می دهد.

آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چای سرد

 که دیگر میل نوشیدنش را ندارم.

 حالت آدمی را پیدا می کنم

که دیر سر قرارش رسیده باشد.